×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

اجتماعي

نظر بدین

کوروش

               كوروش كبير




اينك كه من از دنيا مي روم، بيست و پنج كشور جز امپراتوري ايران است و در تمامي اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان درآن كشورها داراي احترام هستند و مردم آن كشورها نيز در ايران داراي احترامند، جانشين من خشايارشاه بايد مثل من در حفظ اين كشورها كوشا باشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .


اكنون كه من از اين دنيا مي روم تو دوازده كرور دريك زر در خزانه داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد، زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين حزانه بيفزايي نه اين كه از آن بكاهي، من نمي گويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند، اما در اولين فرصت آن چه برداشتي به خزانه بر گردان .


مادرت آتوسا ( دختر كورش كبير ) بر گردن من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن .


ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن به وجود نمي آيد و غله در اين انبارها چندين سال مي ماند بدون اين كه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اين كه همواره آذوغه دو ياسه سال كشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اين كه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين كسري خوار و بار استفاده كن و غله جديد را بعد از اين كه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشك سالي شود .


هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافيست، چون اگر دوستان و نديمان خود را به كار هاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را مجازات كني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي.


كانالي كه من مي حواستم بين رود نيل و درياي سرخ به وجود آورم ( كانال سوئز ) به اتمام نرسيد و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد، تو بايد آن كانال را به اتمام رساني و عوارض عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آن قدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند .


اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اين كه در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار كند، ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني، با يك ارتش قدرتمند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند .


توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مكن و براي اين كه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند، قانون ماليات را وضع كردم كه تماس عمال ديوان با مردم را خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ نمايي عمال حكومت زياد با مردم تماس نخواهند داشت .


افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آنها بدرفتاري نكن، اگر با آنها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين كه وسيله شكست خوردن تو را فراهم كنند .


امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين كه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حكومت خواهي كرد .


همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند .


بعد از اين كه من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تا هر زماني كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي كه من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم مردم و تو نيز خواهيد مرد زيرا كه سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد ، خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين كه بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند.


زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر كند، زيرا كسي كه مدعيست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد.


هرگز از آباد كردن دست برندار زيرا كه اگر از آبادكردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قائده اينست كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود، در آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده .


عفو و دوستي را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي باشد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .


بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو اينجا حاضراند كردم تا اين كه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است



روزي كوروش در حال نيايش با خدا گفت:خدايا به عنوان كسي كه عمري پربار داشته و جز خدمت به بشر هيچ نكرده از تو خواهشي دارم.آيا ميتوانم آن را مطرح كنم؟خدا گفت:البته!


_از تو ميخواهم يك روز،فقط يك روز به من فرصتي دهي تا ايران امروز را بررسي كنم.سوگند ميخورم كه پس از آن هرگز تمنايي از تو نداشته باشم.


_چرا چنين چيزي را ميخواهي؟به جز اين هرچه بخواهي برآورده ميكنم، اما اين را نخواه.


_خواهش ميكنم.آرزو دارم در سرزمين پهناورم گردش كنم و از نتيجه ي سالها نيكي و عدالت گستري لذت ببرم.اگر چنين كني بسيار سپاسگذار خواهم بود و اگر نه،باز هم تو را سپاس فراوان مي گويم.


خداوند يكي از ملائك خود را براي همراهي با كوروش به زمين فرستاد و كوروش را با كالبدي،از پاسارگاد بيرون كشيد.فرشته در كنار كوروش قرار گرفت.كوروش گفت: ((عجب!اينجا چقدر مرطوب است!)) و فرشته تاسف خورد.


_ميتواني مرا بين مردم ببري؟ميخواهم بدانم نوادگان عزيزم چقدر به ياد من هستند.


و فرشته چنين كرد.كوروش براي اينكار ذوق و شوق بسياري داشت اما به زودي نااميدي جاي اين شوق را گرفت.به جز عده ي اندكي،كسي به ياد او نبود .كوروش بسيار غمگين شد اما گفت:اشكالي ندارد.خوب آنها سرگرم كارهاي روزمره ي خودشان هستند.فرشته تاسف خورد.


در راه ميشنيد كه مردم چگونه يكديگر را صدا ميزنند:عبدالله!قاسم!...


_هرگز پيش از اين چنين نام هايي نشنيده بودم!!!


فرشته گفت:اين اسامي عربي هستند و پس از هجوم اعراب به ايران مرسوم شدند.


_اعراب؟!!!


_بله.تو آنها را نميشناسي.آخر آن موقع كه تو بر سرزمين متمدن و پهناور ايران حكومت ميكردي،و حتي چندين قرن پس از آن،آنها از اقوام كاملا وحشي بودند.


كوروش برافروخت: يعني ميگويي وحشي ها به ميهنم هجوم آورده و آن را تصرف كردند؟!پس پادشاهان چه ميكردند؟!!!


فرشته بسيار تاسف خورد.


سكوت مرگباري بين آنها حاكم شده بود.بعد از مدتي كوروش گفت:تو مي داني كه من جز ايزد يكتا را نمي پرستيدم.مردم من اكنون پيرو آييني الهي هستند؟


_در ظاهر بله!


كوروش خوشحال شد: خداي را سپاس! چه آييني؟


_اسلام


_چگونه آييني است؟


_نيك است


وكوروش بسيار شاد شد. اما بعد از چندين ساعت معني در ظاهر بله را فهميد .........


_نقشه فتوحات ايران را به من نشان مي دهي؟ مي خواهم بدانم ميهنم چقدر وسيع شده.

وفرشته چنين كرد.


_همين؟!!!


كوروش باورش نمي شد. با نا باوري به نقشه مي نگريست.


_پس بقيه اش كجاست؟ چرا اين سرزمين از غرب و شرق و شمال و جنوب كوچك شده است؟!!!


و فرشته بسيار زياد تاسف خورد.


_خيلي دلم گرفت ، هرگز انتظار چنين وضعي را نداشتم. ميخواهم سفر كوتاهي به آنسوي مرزها داشته باشم و بگويم ايران من چه بوده شايد اين سفر دردم را تسكين دهد.


فرشته چنين كرد، تازه به مقصد رسيده بودند كه با مردي هم كلام شدند.پس از چند دقيقه مرد از كوروش پرسيد:راستي شما از كجا مي آييد؟ كوروش با لبخندي مغرورانه سرش را بالا گرفت و با افتخار گفت:


ايران!


لبخند مرد ناگهان محو شد و گفت : اوه خداي من، او يك تروريست متحجّر است!


عكس العمل آن مرد ابدا آن چيزي نبود كه كوروش انتظار داشت. قلب كوروش شكست.


_مرا به آرامگاهم باز گردان.


فرشته بغض كرده بود: اما هنوز خيلي چيزها را نشانت نداده ام، وضعيت اقتصادي، فساد، پايمال كردن .............


كوروش رو به آسمان كرد و گفت: خداوندا مرا ببخش كه بيهوده بر خواسته ام پافشاري كردم، كاش همچنان در خواب و بي خبري به سر مي بردم.

و فرشته گريست.


 


 


اخرین گفتار کورش بزرگ


من در طول مدت عمر خود هر آرزويي كه داشتم برآورده شد ، دست به هر كاري كه زدم پيروز شدم . دوستان و يارانم از تدبير من برخوردار بودند . دشمنانم جملگي فرمانم را با رقبت گردن نهادند . قبل از من وطنم سرزمين كوچك و گمنامي بود كه هر سال مورد تاخت و تاز و تجاوز قرار ميگرفت و حالا درآستانه مرگ من ، آنرا بزرگترين و مقتدرترين و شريف ترين كشور آسيا به دست شما ميسپارم . من به خاطر ندارم در هيچ جهادي براي عزت ، سربلندي و كسب افتخار براي ايران زمين مغلوب شده باشم . جمله آرزوهايم برآورده شد و سير زمان پيوسته به كام من بود . اما از آنجا كه از شكست در هراس بودم ، خود را از خودپسندي و غرور بر حذر داشتم . حتي در پيروزيهاي بزرگ خود ، پا از اعتدال بيرون ننهادم . حال كه مرگ من نزديك است خود را بسي خوشبخت ميدانم زيرا : فرزنداني كه خداوند بر من عطا فرمود همگي سالم و در عين حال عاقل هستند و وطنم ايران از همه جهات مقتدر و باشكوه مي باشد و آيندگان مرا مردي خوشبخت و كامياب خواهند شمرد . من پيوسته معتقد هستم كه روح انسان پس از خروج از كالبد خاكي ، محو و فناپذير نمي گردد . مرگ چيزي است شبيه به خواب . در مرگ است كه روح انسان به ابديت مي پيوندد و چون از قيد و علايق آزاد ميگردد به آتيه تسلط پيدا ميكند و هميشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنين بود كه من انديشيدم به آنچه كه گفتم عمل كنيد و بدانيد كه من هميشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر اين چنين نبود آنگاه ازخداي بزرگ بترسيد كه در بقاي او هيچ ترديدي نيست و پيوسته شاهد و ناظر اعمال ماست . از كژي و ناروايي بترسيد .اگر اعمال شما پاك و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد يافت ، ولي اگر ظلم و ستم روا داريد و در اجراي عدالت تسامح ورزيد ، ديري نمي انجامد كه ارزش شما در نظر ديگران از بين خواهد رفت و خوار و ذليل و زبون خواهيد شد . من عمر خود را در ياري به مردم سپري كردم . نيكي به ديگران در من خوشدلي و آسايش فراهم مي ساخت و از همه شادي هاي عالم برايم لذت بخش تر بود . ديگر بس است ، پس از مرگ بدنم را مومياي نكنيد و در طلا و زيور آلات و يا امثال آن نپوشانيد . زودتر آنرا در آغوش خاك پاك ايران قرار دهيد تا ذره ذره هاي بدنم خاك ايران را تشكيل دهد . چه افتخاري براي انسان بالاتراز اينكه بدنش در خاكي مثل ايران دفن شود



گمتانه پایتخت مادها نبوده است این تحریف تاریخ است بلکع دشت زیوه کردستان پایتخت مادها بوده است آیا میدانید هیچ اثر خاصی از مادها در همدان نیست چرا الکی حرف میزنید چرا دشت زیوه ؟برو خودت یاد بگیر چون عرب پرستان از حقیقت آریا بیزارن.زبان دوره مادها وساسانی کردی بوده است وکردها اصیل ترین آریایی ها هستی چون درتاریخ میخوانیم کردها هیچگاه به طور کامل تسخیر نشدنددر نبرد اسکندر در دالاهو کرمانشاه3سال کردها در تاریخ بخوانید که اسکندر را مغلوب ساختن آیا میدانید اوج امپراطوری ایران و عظمت ان حاصل رنج وشجاعت کردهاست آیا میدانید خسرو پرویر کرد بوده است آیا میدانید کورش کبیر زبان رسمی کشور را کردی اعلام میکند و


چرا بدتون میاد که اولین پیغمبر الهی زرتشت نبی در سردشت کردستان ظهور کرد چرا متوجه نییستین که اوستا به زبان کردی است هنوز اجدادم در هورامان اوستایی حرف میزنن آیامیدانید خسروپرویز چرا نامه پیامبر را پاره کرد بخاطر اینکه گفت ملت ایران 500ساله که اهورامزدارا میپرستن تو الان نوشتی به ملت بگو خدا را بپرستن قبول کنید چون کردها اولین خداپرستان وفرهنگ مزبور را داشتن چنین بوده است چون ای فارسها که دم از آریایی میزنید چون نمیخواهید حقیقت زردتشتی وکرد بودن هویدا شود هرروز خودتون را به اسلام میچسپانید ای عرب پرستان چجور دم از آریایی میزنید درحالیکه شرافت کورش وداریوش واجدادمان را با عرب پرستی به سخره گرفتید ای وطن فروشان به ترس از جهنم ای جخنمیان از خود بیخبر







آیینه

فردوسی

شبانگاه که خانه از بیگانگان تهی میگشت ، پیری از مردم طوس خانواده را گرد خود آورده از پادشاهان قدیم و روزگار کهن حکایت میگفت و در پیشگاه شمع که نور خداست درد و کین خود را بفرزندان می سپرد. وقتی از خسرو ، پروردگار ایران بزرگ یاد میکرد سرش بحرمت بسینه میامد و آنگاه بحسرت بر آسمان میشد،در داستان رستم خونش بسر دویده در هوا چنگ میزد و تاج و کمر از افراسیاب می ربود. چون بقصۀ تاراج اسکندر میرسید دانه های اشکش در بن تارهای سفیدریش یک لحظه می درخشید و بدامن فرو می ریخت.

دل شنوندگان که بدست و دهان پدر آویخته بود ، همچو گیاه ضعیف که بر شاخ بلند بسته باشد از طوفانی که بر جان پیر می وزید دائم در طپش بود:گاه از وحشت موی بر بدن کودکان راست میشد،یا از نشاط وجودشان لبریز گشته بر یکدیگر و بر دست و پای بابا بوسه میزدند،بسی نیز سر را بدامان پدر گذارده از نبودن گیو و گودرز مویه و زاری میکردند.

در این مکتب عشق ، یکی از همه پر شورتر بود ، چون بعشق ایمان داشت دست از جان کشیده با ارواح بهشتی پیوست و فردوسی گشت.

می گفت : بابا اگر تو نمی آیی تیغی بمن بده تنها میروم و کشور پاکان را از اهریمنان آزاد میکنم.

آری هر که بعشق ایمان دارد مرده یا زنده بآرزو میرسد.

518

پدر بر گستاخی و ناتوانی پسر میخندید و میگریید که ای نور دیده گردنی را که ایزد بکیفر گناه بسته باشد بتیغ رستم باز نمیشود. تو اگر دلیری ،اهریمن نفس را در خود بکش و آتش پاک را در دل بیفروز . آنگاه شام و سحر به درگاه یزدان بنال که از گناهان ما در گذرد و دوباره ازمهر وطن تابندگی و سرفرازیمان بخشد.

فردوسی هر شب بدین نیاز میخوابید تا شبی در خواب دید که ببالای چناری تنومند گشته ، شمشیری چون برق بمیان بسته دارد و گرزی چون کوه گران بر شانه اش همچو ترکه ای آسانست ، در میان دشتی پهناور ایستاده چون صاحب منسبی که باحضار قشون فرمان میدهد فریاد کرد :ایرانیان بپاخیزید،کمر ببندید با اهریمن بجنگیم،شما بزرگ زاده اید ، بندگی کار شما نیست، ننگمان تا چند

از نهیبش زمین لرزید ، کوهها بصدا در آمد فرمانش را سر تا سر کشور بردند پس از اندکی ناله های حزین رسید که ما پای در زنجیریم ، خونمان را ترس و تنبلی مکیده ، دستان را نادانی بسته ، بار سنگین غلامی سرمان رابگریبان شرم فرو برده، بزرگی را فراموش کرده ایم ، ما پدر نداشتیم یادمان نمی آید ....

گویی تیری از دل فردوسی گذشته باشد ، چنان سخت نالید که کوهها بخروش آمدند . آنگاه تیغ از نیام کشیده فریاد کرد: ایرانیان من پدران شما را میشناسم شما بزرگ زاده اید ، حکمروانی دنیا با شما بوده چه گناه کرده اید که بسخت ترین سزا گرفتارید . بندگی یاد آزادی و بزرگی را از شما برده ، پدران تاجدار را فراموش کرده اید وای بر شما بی پدران... من فرزند پاک جمشیدم ، سرم به بندگی فرو نمی آید ، زنهار بار گناه بر دل و زنجیر غلامی بگردن نمیگیرم

519

خسان را بر اورنگ  شاهان نمی توانم دید، بزرگزادگان را در بند دونان  نبایدم دیدن ، من اینک یک تنه در اهریمنان میاویزم و جان خود را فدای کشور میکنم من خواهم مرد اما از رنج من پارسی زنده خواهد گشت ....

زهی جاودانی...

همچو فداییان از وجد نعره ای کشید و براه افتاد ناگهان صدایی آسمانی قویتر از خروش رعد و دلپذیر تر از نوازش مادر بر آمد که ای گزیده فرزند تیغ در نیام کن فرمان یزدان به آزادی کشور ما و سربلندی این نا ستوده پسران نرسیده...

فردوسی سر به آسمان برداشته از شگفتی خیره بر جا مانده ماه و خورشید بر دو طرف آسمان روبرو نشسته بر هم ذرات لاجورد و طلا می پاشید . ملایک بفراوانی دانه های برف در این میانه غلطیده بالهای خود را لاجوردی و طلایی میکردنند در آستان خورشید دستگاهی شاهانه بر پا بود ، بر تختی از الماس بشکل هلال کیومرث در میان نشسته پادشاهان چون هوشنگ و جمشید و فریدون و منوچهر و کیقباد و کیکاوس و کیخسرو و اردشیر و شاپور و انوشیروان هر یک بجای خود در دو طرف قرار داشتند . در پایین تخت دارا و یزگرد دستها در بغل و سر در گریبان بپای کیومرث ایستاده ، سرداران همچو نریمان و سام و زال و رستم و طوس و گیو و گودرز و بیژن و گستهم حلقه وار دو طرف تخت را بهم پیوسته بودند.

چون بخود آمد زانو زده خاک در گاهرا سه بار بوسید و خموش ایستاد . در دلش فغان بود که ای بزرگان نشسته اید وبر ویرانی کشور خویش خیره مینگرید، وای بر من مگر از عیش آسمان مهر فرزندانتان از یاد رفته،

520

ولی از ادب شکوه دلرا بزبان نیاورد.

کیومرث آهی کشید فرمود: با این همه فروشکوه شراب بزم ما اشکی است که بر ویرانی مرزو بوم وبیچارگی زادگان خود میریزیم. چه میتوانیم کرد ، ایزد بر هر گناهی سزایی نوشته فرزندان ما بسزای کاهلی بندگی میکنند، آری کاهلی را یزدان سزاوار بدترین رنجها خواسته ما پادشاهان بزرگ که قبۀ بارگاه مان بماه میسایید چندان بدرگاه خداوند نالیده و زاری کردهایم تا تو را بما بخشیده و کلید آزادی را بدست تو فرستاده اما چنین فرموده که گشودن این زندان هنوز مقدر نیست ، زادگان بزه کار ما باید سالها در پرستشگاهی که تو خواهی ساخت جان خود را پروریده، خویشتن را سزاوار بزرگی و آزادی سازند تا ما یکی از تخمۀ خود را بپادشاهی و رهایی آنان بفرستیم.

تو بفرمان بپرداز ، جای ترا بر تخت خود ساخته ایم ، دست خدا نگهبان و چشم ما نگران تست...

فردوسی هرگز از این خواب بیدار نشد تمام عمر در این مستی و شور بود و گرنه در هوشیاری و آرامی کسی را یارای چنین کار شگفتی نیست.

گرز و شمشیر را بدور انداخت و بساختن بر پرستشگاه سخن پرداخت.

برای آنکه در هر جای دنیا هر که دیده دارد ببیند ،پایگاه کاخ را بر بلند ترین قله یعنی بر اوج فکر بنا نهاد ، شصت هزار تکه سنگ بی همتا هر یک بگرانی کوهی از مرمر و یاقوت و لعل والعامر از جان خود بر آورد با اشک چشم بهم پیوسته دسته گلی بر پا کرد و بر آسمان برافراشت تا مردم

521

خاکی در پایین و ملایک در بالا از تماشای زیبایی و پرورش روان بر خوردار گردند.

کاخ نظم فردوسی بر بالای ابر و باد بنا گشته تیر حادثه و چشم بد منش بآستان نمیرسد. اما روح فردوسی را آگر بجویید از این نیز برتر در فراز افلاک به پرواز است.

بر این سرای حشمت پاسبان و در بانی نیست اما جای بلندتر کسی را میدهند که اندیشه اش برتر باشد. گوش جان بیدار باید تا در این خاموش خانه زمزمه و ناله شاعر را بشنود، دل باید درشت باشد تا خروش و نعره فردوسی را تاب بیاورد، چشم بینا باید تا در ستبریهای پهلوانان و غولان ظرافتها ببیند ، خاطر اگر نازک باشد در گیرودار کارزارها هزاران شاهکار عشق مییابد.

اگر کسی بخواهد در بارگاه جلال فردوسی بار بیاید و با چنین مرد کلانی گفتگو کند و زبانش را بفهمد باید نجیب باشد ، دلیر و بخشنده باشد دلش از عشق و نیکی دائم بطپد و بیش از همه باید از نظر همت چندتن بالا بنگرد که خرده ریزه ها را زیر پا نبیند. آری فردوسی شریف بوده ،دلیر و بخشنده بوده، گفتار و کردارش همه بر این صفات گواهند اما همت و وسعت نظرش چنانست که سایر صفات ملکوتیش را در بر دارد.

از همت بلندش بود که زنده کردن پیکر مرده عجم را وجهۀ آرزوقرارداد. دلش بر چال پادشاهان بی مدفن سوخته بر ایشان خانه و کاخ بنا کرد و نامشانرا جاویدان ساخت. وجود خاکی خویش را فراموش کرده زبانی بدین روانی را هرگز به بیان خواهشهای نفس اجازت نداد ، خود را بر سر علم و بزرگتر از آن میدید که از دیگران تمنای محبت کند، آری

522

جانش همه از مهر ورزیده شهپر عشق چندان فراخ بود که بر سر عالم میکشید.

فردوسی همه چیز را در خود عظیم و پاکیزه تصور کرده و دنیای خود را برای خدایان ساخته. اگر کسی دچار دیو ترس و غصه باشد در پناه پهلوانان شاهنامه امان خواهد یافت چه در جهان فردوسی ترس نیافریده و از اینرو غصه که زاییدۀ ترس است بدان دنیا نیامده همگی جسورانه میکوشند، دلیرانه رنج میبرند و با شجاعت میمیرند. در پستی و بلندی به یک سان گردن افراشته هرگز در مقابل اهرمن سر فرود نمیاورند.

هر تهی دستی از گنجینۀ فردوسی توانگر میآید بشرط آنکه چراغ راهش خرد باشد و گرنه خواندن و در گذشتن کتاب بار خاطر کردن است. آنکه در زندگانی ده جملۀ پرورده خوانده و چنان خوب فهمیده باشد که بدان ایمان بیاورد نجیب تر و داناتر و فرخنده تر از کسی است که طوطی وار هزارها کتاب خوانده و بحافظه سپرده است.

هر کس بخواهد در هر حال از ترس و غصه نجات یابد پر دل و بیباک گردد ، نظر خود را از پستیها و خردیها برداشته کارهای بزرگ را آسان بگیرد و به آرزوهای بلند برسد ، آزادیرا از جان دوست تر بدارد و مردن را از بی خانمانی و بی وطنی بهتر بداند ، هر کس بخواهد درستکار و نیک و بزرگوار شود باید شاهنامه بخواند و بفهمد . خردسالان و جوانان و پیران ،همه باید شاهنامه بخوانند.



پسر ویشتاسپ، ملقب به داریوش بزرگ، سومین پادشاه هخامنشی بود. وی در سال ۵۲۲ پیش از میلاد، با کمک تعدادی از رؤسای هفت خانوادهٔ اشرافی پارسی با کشتن گئومات مغ یا به روایتی با کشتن همان بردیای واقعی پسر کوروش و وارث حقیقی سلطنت [۱][۲][۳] بر تخت نشست. پس از آن به فرونشاندن شورش‌های داخلی پرداخت. نظام شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمین‌هایی چند به شاهنشاهی الحاق کرد. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود. از دیگر کارهای او حفر ترعه‌ای بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن طریق به دریای مدیترانه پیوند می‌داد. مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. شهرت او در غرب به خاطر وقوع نبرد ناموفق ایرانیان با یونانیان در مکانی به نام ماراتون در زمان اوست. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود. پس از جهانگیری کوروش و کمبوجیه سراسر آسیا مگر عربستان جزو قلمرو او محسوب می‌گرد



آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر 02. قبل از جواب دادن فکر کن 03. هیچکس را تمسخر مکن 04. نه به راست و نه به دروغ قسم مخور 05. خود برای خود، زن انتخاب کن 06. به شرر و دشمنی کسی راضی مشو 07. تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما 08. کسی را فریب مده تا دردمند نشوی 09. از هرکس و هرچیز مطمئن مباش 10. فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی 11. بیگناه باش تا بیم نداشته باشی 12. سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی 13. با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی 14. راستگو باش تا استقامت داشته باشی 15. متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی 16. دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی 17. معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی 18. دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی 19. مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی 20. سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی 21. روح خود را به خشم و کین آلوده مساز 22. هرگز ترشرو و بدخو مباش 23. در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند 24. اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده 25. دورو و سخن چین مباش و نزدیک دروغگو منشین 26. چالاک باش تا هوشیار باشی 27. سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی 28. اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری 29. با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد 30. مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند









دوره پیش از تاریخ خود به سه دوره تقسیم می‌شود که عبارت‌اند از: ۱- پارینه‌سنگی (عصر حجر قدیم). ۲- فرا پارینه سنگی. ۳- نوسنگی (عصر حجر جدید). در ایران تپه‌های باستانی بسیاری از دوره نوسنگی باقی مانده‌است از جمله تل باکون ٍ جری ٍ موشکی و... در فارس ٍ تپه شوش ٍ چغا بنوت ٍ چغا میش و... در خوزستان، گنج دره، سراب و آسیاب در کرمانشاه و در دیگر نقاط ایران. دوران پارینه سنگی ایران به سه دوره پارینه سنگی آغازین، میانی، پایانی و یک دوره کوتاه بنام فرا پارینه سنگی تقسیم می‌شود. فرهنگهای مرتبط با پارینه سنگی قدیم ایران شامل فرهنگ ساطور ابزار الدوان و فرهنک تبر دستی آشولی هستند. کهنترین شواهد این دوره که مربوط به فرهنگ الدوان است در اطراف رود خانه کشف رود در شرق مشهد یافت شده‌است. این شواهد شامل تعدادی ابزار سنگی ساخته شده از کوارتز است که شامل تراشه و ساطور ابزار هستند. طبق نظر کاشفین این مجموعه حداقل ۸۰۰ هزار سال قدمت دارد. از فرهنگ آشولی نیز مدارک بیشتری در شمال غرب و غرب کشور بدست آمده‌است. برخی از مکانهای مهم شامل گنج پر در رستم آباد گیلان، شیوه تو در نزدیکی مهاباد، پل باریک در هلیلان لرستان هستند. از دوران پارینه سنگی میانی که فرهنگ ابزار سازی آن موستری گفته می‌شود، شواهد بیشتری در غارها و پناهگاهها یافت شده‌است که اغلب مربوط به زاگرس مرکزی هستند. این دوره از حدود ۲۰۰ تا ۱۵۰ هزار سال پیش شروع شده و تا حدود ۴۰ هزار سال پیش ادامه داشته‌است. انسان‌های نئاندرتال در این دوره در ایران می‌زیستند که بقایای اسکلت آنها در غار بیستون یافت شده‌است. مکانهای مهم این دوره غارهای بیستون، ورواسی، قبه و دو اشکفت در شمال کرمانشاه، قمری و گر ارجنه در اطراف خرم آباد، کیارام در نزدیکی گرگان، نیاسر و کفتار خون در نزدیکی کاشان، قلعه بزی در نزدیکی اصفهان و میرک در نزدیکی سمنان است. دوران پارینه سنگی جدید ایران از حدود ۴۰ هزار سال پیش آغاز و تا حدود ۱۸ هزار سال پیش ادامه یافته که مقارن با مهاجرت انسان هوشمند جدیدی به ایران است. آثار این دوره در اطراف کرمانشاه، خرم آباد، مرو دشت و کاشان یافت شده‌است. فرهنگ ابزار سازی این دوره تیغه و ریز تیغه برادوستی است. آثار دوره بعدی فراپارینه سنگی در غرب زاگرس و شمال البرز بدست آمده که فرهنگ زرزی خوانده می‌شود. ساکنین ایران را قبل از رسیدن ایرانیان می‌توان زیر عنوان کلی کاسپین که دریای خزر بنام آنهاست جمع نمود، کاسپینها کشاورزی می‌کردند. این مردم نخستین کشاورزان جهان بوده‌اند و کشاورزی از سرزمین آنها به خاکهای رسوبی رودخانه‌های سند و سیحون و جیحون و دجله و فرات رسیده‌است. در دوران نوسنگی در برخی نواحی آسیای غربی (خاورمیانه)، انسان از مرحله جمع‌آوری و شکار به مرحله کشت و اهلی کردن برخی جانوران، انتقال یافت








                  

دوشنبه 14 شهریور 1390 - 2:28:53 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

42489 بازدید

18 بازدید امروز

8 بازدید دیروز

73 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements